هر روز که می گذشت بیشتر پی می بردم حسین کشتی نجاته ...قیافه به قول ماها خفن بعضی بچه هایی که تو هئیت ها بیشتر از امثال من به اسم آقا گریه می کردن و دلشون تو این محرم برای خیمه های سوخته می سوخت ..همش اینو بهم می گفت...که اربابت کشتی نجاته ...چقدر دوس داشتم اون لحظه رو که می اومدن جلو و خجالت می کشیدن دست بدن ولی چند لحظه بعد بغلشون کرده بودم و حسودی شون می کردم ...
باور کنین حسودی بود ها ..غبطه مبطه نبود .....
ای امام غریب ..تو چقدر آقایی ..اینو همه می گن ..حتی من
مهدی صفی یاری ::: پنج شنبه 87/10/19::: ساعت 1:22 عصر
نظرات دیگران: نظر